دلم می خواد امشب یه توری بردارم
و برم آسمون همه ستاره هارو بچینم
نه اصلا همه ستاره هارو نمی خوام
همشونو یکی یکی دوباره توی آسمون می کارم
کنار ابرهایی که شکل بچگی هامو داره
یکی شو کنار یه اژدها
یکی شو کنار یه خرس پشمالویی که سبد گل دستش
یکی شو کنار دختری که داره فال می فروشه
همه ستاره ها را توی آسمون می کارم
کنار هر ابری که دلشون بخواد...
فقط یکی شو می کارم کنار اون ابری که شکل بچگیمو داره
ستاره هر شب برام چشمک می زنه...
هر شب دلمو برای داشتنش آب می کنه...
گاهی می خنده گاهی اخم هاش توهم
گاهی لج می کنه و بداخلاق می شه
گاهی اوقات هم می گه من زیاد شب هاتو روشن نمی کنم
نورم کم شده و ...
منم مثل بچگی هام از ته دل می خندم...
بهش نگید ها اون درخشان ترین ستاره منه..
یک بار دیگه یک بار دیگه باید رفت
باید کوله بارم را بردارم باید بروم
باید رفت نمی دونم این رفتن چیست ؟
که همیشه انتظارش می کشم و هیچ وقت نمی شه...
دلم می خواهد برود. مرداب نشود...
می خواهد دست خودش را برای یک بار هم که شده بگیرد...
نمی خواهد جایی گیر کند...
درونم غوغاست یکی کمک کند...
من مانده ام و یک دنیا ...
دنیایی که نمی دونم باید چکارش کنم...
دنیایی که گیج بودنش هستم...
گیج رفتنش هستم...
تو می تونی به من کمک کنی
کمک کن...
کمی فرصت بده ...
بذار خودمو برای یک بار هم که شده پیدا کنم
برای یک بار فقط برای یک بار
شاید دوباره شکوفه ها بر شاخه ها جوانه بزنند...
شاید دوباره مرغان مهاجر بر روی درخت ها لانه بسازند...
شاید دوباره لحظه ها تکرار شود...
شاید دوباره...