این روزها یک حال و هوایی دیگه ای دارم
دلم برای خدا تنگ شده...
دلم می خواد یک نفر صدام بزنه...
دستاشو توی دستام حلقه کنه و
بعد منو به ملاقات خدا ببره
دلم برای خدا تنگ شده
احساس می کنم به من خیلی نزدیکه
ولی انگار یک کسی منو باید به ملاقات خدا ببره...
کجا و چه ساعتی شاید اون یک نفر بدونه
می خوام برم به نظر تو خدا منتظر من می مونه؟....
دستت را بذار تو دستم تا بریم ملاقات خدا.من باهاتم عزیزم
موفق باشی
راستی عزیز مراقب باش اون یه نفر به خاطرت از بقیه دل نکنه ...
اومدن یه دختر آسمونی به وبلاگم رو به فال نیک گرفتم. در ضمن وبلاگت خیلی قشنگه. و یه حرف دیگه: لازم نیست تو بری پیش خدا. خدا پیش توئه. فقط چشمات رو باز کن و ببینش. همیشه سبز باشی مثل بهار
سلام،اولین باره که میام اینجا از نوشته هات خوشم اومد ساده و بی پیرایه نوشته بودی فضای بلاگت هم با نوشتههات و حتی عنوان بلاگ همخونی خوبی داره میلمو واست نوشتم اگه گوش شنوا خواستی من هستم.منو دوست خودت بدون.خدانگهدار.
إّ جآی آی» [Vُّآ ک«ی إّ ُکV ]وNةآ» إآؤیN..
من دوست می خواهم
خدا خیلی وقته منتظرته نمی دونی ؟
خدافقط انتظارمی کشه
که بیان سراغش
برای همین آفریدمون