
امشب حتی قلمم هم با من نیست ....
می آید و نمی آید
پلک هایم دست به دست هم داده اند ....
خطوط دهن کجی می کنند ...
چه می شود کرد ؟...
وقتی این طور بی هوا به خوابم می آیی
دست و پایم را گم می کنم ...
خیلی چیزها بود که باید از تو می پرسیدم ....
خیلی چیزها ...
آنشب که مرا در این عالم حسرت جا گذاشتی و رفتی ...
نه که راه را گم کردم...
بیراهه ها زیاد شدند ...
شیطان شاگردهایش را فرستاده بود سر راهم.......
و ....
دست هر کدامشان یک چیزی داده بود که دلم را می برد .....
سلام دوست عزیز ..... وبلاگ جالبی داری........ این عکس هم آدم رو بیچاره می کنه ..... لطفا شماره تلفن صاحب این دوتا چشم رو به من بده ........ ببین من نفر اول شدم .... پس شماره مال منه ..... جدی متن های زیبایی داری .... موفق باشی .... تا بعد....
عالی بود یه سری هم به من بزن
یاحق
من دیگه تنهاییرو خوب میفهمم.
هیچ وقت برای بالا بردن امنیت سیستم خود دیر نیست abc-security اینبار با الفبای امنیت مشکل های شما حل خواهد شد.
گرچه از شعر و شاعری متنفرم اما این یکی فرق می کنه...
ایول